چند وقت پیش مطلبی در خصوص میثم تمار به مناسبت سالروز شهادت آن یار با وفای حضرت امیر المومنین علی علیه السلام نوشته بودم ...
و از اینکه چقدر وفادار و عاشق ولایت بود ....
چند روز پیش خاطره ی منتشر شده یکی از افسران سابق رژیم عراق در زمان جنگ تحمیلی با ایران ، به گوشم خورد ، که واقعا هم برای انسان درس بزرگی است و باعث مباهات ما ایرانیان و ...
و در مرحله بعد اینجانب پی به میزان حقارت خودم در مقایسه با این عزیزان بردم که این هم نعمت بزرگیست .
خلاصه به مناسبت همین ایام حزن و اندوه گفتن این خاطره خالی از لطف نخواهد بود ، که برای ما روشن شود ما چقدر پای ولایت خواهیم ایستاد و تا کجا با ولایت خواهیم بود .
غرض، خودمان را جای این دوستان بگذاریم ببینیم تا کجا مرد راهیم ، همین و بس .
اما خاطره :
در یکی از جبهه ها ما ده نفر از پاسدارها رو اسیر گرفتیم به دستور فرمانده - که بعثی بود - دستهایشان را بستیم و این ده نفر را نیز به هم بستیم .
فرمانده به ما دستور داد تا از باک ماشین ، بنزین بکشیم .
وقتی منظور او را فهمیدیم هر چه اصرار کردیم که این کار را نکند ، ولی او قبول نکرد .
بنزین را روی سر ایشان ریختیم .
و ...
وقتی انها در آتش می سوختند فریاد میزدند « یا حسین ، یا حسین »