یوسف عزیز را پس چرا نمیخرید؟
کاش گرگ قصهها پیرهن نمیدرید
پس چرا برادرم روی شانهی شماست؟
پس چرا دلِ مرا روی نیزه میبرید؟
این سری که میبرید کربلا به کربلا ...
چشمِ ما فرات شد بنگرید بنگرید
جسمِ بیسرِ شما از سرم زیادی است
بالهایتان کجاست با کسی نمیپرید؟
نقلِ این کلاغ نیست، روحتان دهاتی است
از کبوترانِ شهر بیشتر کبوترید
با وجودِ این شکاف، باغ، کوچکِ شماست
با وجودِ این تبر، بازهم صنوبرید
با شمام ماهیان! بشنوید بشنوید
رود جای کوچکی ست بگذرید بگذرید...
شعر از:آرش علیزاده
http://www.louh.com/ghazal/467/index.aspx