نگاه من

به نگاه من خوش آمدید

نگاه من

به نگاه من خوش آمدید

حکایت

مطلب زیر گوشه کوچکی از حکایات و درس های اخلاقی
استاد حاج شیخ عبدالقائم شوشتری است :

یک وقتی با جناب آقای احمد چگنی از تهران به قم می آمدیم. در اول اتوبان قم به یک سید معمم برخورد کردیم، لذا توقف کردیم و ایشان سوار شدند. بند ه هم به احترام ایشان صندلی دوم رفتم. سوار که شدند بلافاصله بدون مقدمه، فرمودند:
اگر به این مردم بگویید فلانی اسم اعظم بلد است، تعجب می کنند! اینکه تعجب ندارد، تعجب این است که دیگران ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی با خداوند متعال ارتباط دارد، تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد، تعجب این است که چرا خودشان ارتباط ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی طی الارض دارد تعجب می کنند! اینکه تعجب ندارد، تعجب این است که دیگران ندارند.
اگر به این مردم بگویید فلانی ملائکه را در دنیا دید تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد، تعجب این است که دیگران ندیدند. اگر به این مردم بگویید فلانی با حضرت حجت صلوات الله علیه ارتباط دارد، تعجب می کنند، اینکه تعجب ندارد، تعجب این است که چرا دیگران ارتباط ندارند. بلافاصله ما متوجه شدیم بعد از این چند کلمه، جلوی عوارضی قم هستیم، به ایشان گفتیم: آقا سید کجا می روید؟
فرمودند: شما راه خودتان را بروید، هر جا خواستم پیاده می شوم، نزدیکی حرم پیاده شد.
بنده و راننده هر دو متعجب از اینکه این راه 5 دقیقه هم نشد.
بعد از تشریف بردن آقا سید، راننده از بنده سؤال کرد: حاج آقا متوجه شدید شدید که ما ظرف چند دقیقه این راه را طی کردیم؟!
بنده عرض کردم: ما که ساعت نگرفتیم ولی بس که به ما خوش گذشت زمان کوتاه جلوه کرد و او یقیناً یکی از اولیاء الله بود.