نگاه من

به نگاه من خوش آمدید

نگاه من

به نگاه من خوش آمدید

شعری از یک دوست

من با توام ! تویی که خدای پیمبری
من با توام ! چه مکه چه هرجای دیگری
زانو زدند نقشِِِ سپیدِ قدِ تو را
نقاش های چینیِ انگشت دلبری
اینجا تویی که در هیجان مناره ها
چشمت برقص آمده ... الله اکبری
ای مهربان ترین به خودت هم نگاه کن
ای ناودان طلای بدن سنگ مرمری
... وقتی نگاه می کنی انگارخونچکان
افتاده است هرطرفِ این حَرََم ... سَری
ما سنگهای یخ زده درکوه ها شدیم
ای وایِ ما ویادخدایان سَرسَری
من بنده ی سیاه توام غرقِ درگناه
اصلاً مباد اینکه ازاین بنده بگذری !
انگارلحظه ای است که باید وداع ... نَه !!!
شاید مرا دوباره به اینجا بیاوری ...

حمید عرب عامری
http://hamidaa.persianblog.ir/