خیابان


برشی از داستان کوتاه « خیابان» از کتاب « ناصر ارمنی » نوشته ی رضا امیر خانی را برایتان انتخاب کرده ام ، امیدوارم شما هم لذت ببرید ، ولی این را بدانید خواندن همه داستان و مخصوصا کل کتاب که مجموعه ای از داستان های کوتاه نویسنده می باشد ، قطعا خالی از لطف نخواهد بود .
بنده از کتاب های ایشان حظ فراوان برده و می برم ، برای آشنایی بیشتر چند کتاب ایشان را می آورم : رمان بلند منِ او ، ارمیا ، ناصر ارمنی ، نشت ِ نشا ، از به ...

***
...


آن روز مجبور بودم به شمال شهر بروم . برای من البته واقعا جنوب شهر و شمال شهر فرقی نمی کند . هر کدام به نوعی جذاب هستند . اما در شمال شهر ، توی یکی از آن خیابان های ساکت و تمیز که پرنده پر نمی زند ، اتوبوس شرکت واحد آرام جلو می رفت . بر خلاف خیابان شهید رجایی آن خیابان هوای تمیزی داشت . به جای کامیون وماشین های قراضه ، داخل خیابان پر بود از ماشین های آخرین مدل با رنگ هایی که توی چشم می زد . آدم خجالت می کشید از اینکه با اتوبوس هوای آن خیابان را کثیف کند . البته اتوبوس خیلی خلوت بود . گمان می کنم اصلا مسافر نداشت . هوس کرده بودم اسم خیابان را بفهمم، اما دریغ از یک تابلو .




نمیدانستم در کدام طرف خیابان تابلو زده اند . مجبور بودم مرتب از صندلیهای طرف چپ به صندلیهای طرف راست بروم . شکر خدا راننده هم هیچ نمی گفت . انگار نه انگار که مسافر دارد و انگار نه انگار که این مسافر این قدر روی صندلیها جابجا می شود . بالاخره یک تابلو دیدم . گوشه ی تابلو اعلامیه زده بودند: تدریس خصوصی گیتار و پیانو توسط خانم . اعلامیه نصف تابلو را پوشانده بود . این کار ، یعنی اعلامیه چسباندن روی تابلو ، جرم است . برای اینکه شاید کسی مثل من بخواهد تابلو را به طور کامل ببیند . به هر حال تابلو به طور کامل پیدا نبود ، اما در نصفه ی دیگرش با همان خط سرمه ای نوشته بودند : « باهنر» . اعلامیه ی تدریس خصوصی روی کلمه ی شهید را پوشانده بود . آن رنگ قرمز شهید رفته بود زیر عبارت بانو ، اما قرمزی اش از همان زیر مشخص بود . به نظرم خیابان شهید باهنر بود .
....