لحظه ای تو را تنها نمی گذرانند ، این اوهام و خیالات .
راهت را از جاده ی گذشته کج کن ، و از رودخانه ی حوادثِ گذشته به هر زحمتی هست ، عبور کن .
و بدان که زیبائیش در زحمتش است .
اکنون که عبور کرده ای ، می بینی چطور بر قله ی آرامش ، سر بالائی ها، دره ها و جاده ها زیر پای توست .
قبول داری ارزشش را داشت . چه منظره ی زیبایی است ، ایستادن بر قله .چه باد خنکی می وزد .
فقط در گذشته ماندن کار انسان های ضعیف است ، بلکه گذشته، تجربه است و حال، زندگی و آینده، برنامه .
خودت را رها ، پشت پنجره ی اتاق بایست ، به خیابان نگاه کن ، به کوچه ، به آدمهایی که همه بیشتر از تو غرق در مشکلاتند ، ولی این باعث نمی شود ، خودشان را از دیدن لبخند گلی محروم کنند .
آری گریه کن ، گریه ، گریه ...
بگذار اشک هایت هر چه خواستند ، جاری شوند ...
اکنون آرام باش ، آرام ، آرام ...
اکنون بیا به چیز های خوب زندگی فکر کنیم ، نگو که زندیگیت هیچ گونه زیبایی نداشته .
مثلا به یک مسافرت خاطره انگیز ،
یا به روزی که از یک دوست هدیه ای گرفته ای ،
به معلم کلاس اولت ،
یا بعد از یک مدت طولانی ، پدر و مادرت را دیده ای ،
من اگر جای تو بودم ،
از اتاقم بیرون می آمدم ، با افکارم خداحافظی می کردم ، و سعی می کردم اگر این ساعات ، ساعت آخرعمرم هم باشد ، از راه رفتن هم حتی لذت ببرم ،
از نزدیکترین مغازه یک شکلات کاکائو می خریدم و با تمام لذت ، آب شدنش روی دندانهایم را احساس می کردم ،
از یک گل فروشی یک شاخه رز یا یک شاخه مریم می خریدم ، و با تمام وجود بویش می کردم ،
و بعد به کسی که انتظارش را ندارد ، هدیه می کردم ،
اولین کودکی که دیدم به صورت او لبخند می زدم ،
به صورت اولین نوزادی که دیدم بوسه میزدم ،
به نزدیکترین پارک می رفتم و سعی می کردم قاب جلوی چشمانم را مهمان یک موسیقی ناب بکنم ،
...
به امامزاده یا مسجدی می رفتم ، روی سجاده ی دعا برای همه دعا می کردم ،
و می گفتم :
خدایا همه ی انسانها را دریاب .
***
اکنون باید بروم ، باید به دختر دیگری سر بزنم ،
او پدرش را تازه از دست داده ، خیلی تنهاست ،
سرم خیلی شلوغ است ،
آری درست فهمیدی ، من ...
باز هم اگر تنها شدی به من بگو ،
من همیشه هستم ،
خدایم از من همین را می خواهد ،
یادش از یادت نرود .
|