امواج تخیل چه بیصدا هبوط تو را تماشا می کنند ،
و در کشاکش روزگار فراز و فرود تو را به نظاره نشسته اند ،
آنگاه که در بین ساقه های بلند استتار، گوش های تیزی ، اباطیل نفسانیات را می شنوند و کلاغان ، خبری را به پاسبان ِ منتظر خواهند برد تا کنجکاوی کودکی به سخره گرفته شود .
هنگام غروب ، تلاطم امواج سبز و بنفش و سرخ را با اندوه به نظاره می نشینی ،
چقدر غمگین و تنهایی ...
پشت میز الفبا ، روی نیمکت سکوت ، منحنی لبخندهای بی مفهوم را ، با آه ِ تنهایی ، همراهی می کنی و آنگاه سکوت ، فهم و اضطراب تنها بانگ به تکرار افتاده ی قلبت می شود .
ساکت باش ، ای آدمِ فهیمِ مضطرب .
و تو آرام می گیری تا این موج نیز تو را به ساحلِ افسردگی نزدیک کند .
ادامه دارد ...
|