با بیدل دهلوی

 

من نمی گویم زیان کن یا به فکر سود باش
ای ز فرصت بی خبر در هر چه هستی زود باش

زیب هستی چیست غیر از شور عشق و ساز حسن
نکهت گل گر نه ای، دود دماغ عود باش

راحتی گر هست در آغوش سعی بیخودی ست
یک قلم لغزش چو مژگانهای خواب آلود باش

مومیایی هم شکستن، خالی از تعمیر نیست
ای زبانت هیچ بهر دردمندی سود باش

نقد حیرتخانه هستی صدایی بیش نیست
ای عدم نامی به دست آورده ای موجود باش

بیدل دهلوی